سکوت
يوسف مي دانست که تمام درها بسته اند ؛ اما بخاطر خدا و تنها به اميد او ،. به سوي درهاي بسته دويد و تمام درهاي بسته برايش باز شد ... اگر تمام درهاي دنيا هم به رويت بسته شدند ؛ تو هم بخاطر خدا و با اعتماد به او ، به سوي درهاي بسته بدو ، چون : خــداي تــو و يوســف يکـيــسـت ... به وبلاگ درخت امید خوش اومدید لحظات خوشی را برای شما آرزو مندم

سکوت

شنبه 5 بهمن 1392
19:49
مصطفی


همیشه دوست داشتم از اون مدادرنگی های بزرگ 24رنگ که جعبه فلزی داشتند، داشته باشم. اما می دونستم که خیلی گرون بودند. همیشه واسم از اون مداد رنگی های کوچیک6رنگ که رنگ قهوه ای نداشت می خریدند. هیچ وقت هم نگفتم... ماما... بابا، من از اینا نمی خوام... ابتدایی می خوندم... اما می فهمیدم... می دیدم که مادرم چقدر زحمت می کشه... صرفه جویی می کنه... پدرم با حقوق کارمندی...

هیچ وقت دلم نیومد چیزی بخوام. و اینجوری بزرگ شدم... و نخواستم... چون نمی خواستم غرورشون بشکنه... همیشه با خدا حرف می زدم. آرزوهامُ می گفتم. به بعضی از آرزوهام رسیدم. اما بعضی هاشون نه... خدایا ممنونم که کمکم کردی تا تلاش کنم و خودت راه رو واسم هموار کردی تا به بعضی از آرزوهام برسم. خدایا کمکم کن... من خیلی نقشه ها دارم... می خوام بتونم گوشه ای از محبتهای عزیزانم رو جبران کنم.

الان هم در جواب سوالاتِ... چرا نمی ری پیش همسرت؟؟؟ بغض می کنم... سکوت می کنم... 

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: